اگر روزی خواستیم به جنگل های شمال نظر کنیم و یا به مهتاب و روشنایی اش که شب را نمودی قدسی می بخشد، یادمان باشد، وقتی تنهاییم میتوانیم از پنجره ی خودمان به آنها نگاه کنیم ولی وقتی با دیگرانیم دیگر لازم است برای آرامش خودمان برویم پنجره های دیگران را بگشاییم و با امید به بازگشت به تنهایی در صورت عاشق بودن، به آنچه هست نگاه کنیم. بخاطر بسپاریم که آنچه دیگری انجام می دهد محصول ذهن اوست و آنچه ما محصول روح ما و اگر خواستیم تقلید کنیم، بد تقلید نکنیم و تقلید بد نکنیم؛ باید بدانیم ممکن است مرگ پایان تلخی برای زندگیمان باشد، زیر انتخابمان زندگی ما را می سازد.
اینچنین بودن و اینچنین ماندن یعنی علاوه بر اینکه ما باید خودمان را گاهی از خودمان بگیریم، بلکه نام ها و عنوان هایمان را هم گاهی نیاز است از خود گرفته و واقعیت را جانشین آنها کنیم. مثلا اگر رئیس بودیم، واژه ریاست را از خودمان حذف کنیم تا بتوانیم درست زندگی کنیم، چون ریاست از آن مفاهیمی است که حوزه ی مسئولیت و وظایفش مشخص نیست و همچنین اند: دکتری، فوق لیسانس، سرپرست، شهردار، نماینده، امام جمعه، نائب رئیس، وزیر، معاون، مشاور و معلم(نه مدرس) و.
شاید بشود گفت که آدم ها(همین من تو او )نامفهوم شده اند و این چنین جایگاه بازی و جایگاه سازی را به هر چه عمل گرایی است، ترجیح داده اند. نام ها باعث بسیاری بلایا شده اند، نام ها باعث شده اند، زبان ها باز شود و گوش ها بسته. عصر اطلاعات است، همه خبر دارند ولی خبر دقیق کمتر کسی، اکثر ما از علم چیزی جز مجموع لغات و اصطلاحاتی که بشود با آن سر گدای محله را شیره مالید و او را سرکیسه کرد، چیزی بارمان نیست. قبول کنیم که اگر مردم یک جامعه خودشان را به خواب بزنند، مسئولان آن جامعه بشکن میزنند که بتوانند از همه نفری ۲۰۰ریال به جیب بزنند. ما نیاز داری به یاد گرفتن نه یادگرفتن دفتر دستکی، یاد گرفتن اینکه بپرسیم و بپرسیم و بپرسیم تا وقتی کسی خود را مسئول جا می زند، از سوالات دقیق خاموش شود و دیگر از این هوس ها به سرش نزند. به نظرم هر چقدر تفکر سنجشگرانه(تفکر درباره تفکر و نه تفکر درباره فکر) در جامعه گسترش پیدا کند، جامعه به سمت توسعه و موفقیت پیش می رود.
درباره این سایت